شماره ٢٧٨: در کوي جان به قطع مراحل نمي رسيم

در کوي جان به قطع مراحل نمي رسيم
تا گرد جسم هست به منزل نمي رسيم
نه دين ما به جا و نه دنياي ما تمام
از حق گذشته ايم و به باطل نمي رسيم
در دست و پا زدن گرو از موج مي بريم
دانسته ايم اگر چه به ساحل نمي رسيم
کار شتابکار به پايان نمي رسد
اين است اگر شتاب، به منزل نمي رسيم
خوني که بود در تن ما، سوخت چون نفس
وز بخت بد هنوز به قاتل نمي رسيم
دست کرم ز رشته تسبيح برده ايم
روزي نمي رود که به صد دل نمي رسيم
زينسان که موج حادثه دنبال ما گرفت
چون کشتي حباب به ساحل نمي رسيم
صائب درين محيط که هر قطره واصل است
ما در خود از طبيعت کاهل نمي رسيم