شماره ٢٧١: ما خنده را به مردم بيغم گذاشتيم

ما خنده را به مردم بيغم گذاشتيم
گل را به شوخ چشمي شبنم گذاشتيم
قانع به تلخ و شور شديم از جهان خاک
چون کعبه دل به چشمه زمزم گذاشتيم
مردم به يادگار اثرها گذاشتند
ما دست رد به سينه عالم گذاشتيم
چيزي به روي هم ننهاديم در جهان
جز دست اختيار که بر هم گذاشتيم
دادند اگر عنان دو عالم به دست ما
از بيخودي ز دست همان دم گذاشتيم
الماس، بي نمک شده بود از موافقت
تدبير زخم و داغ به مرهم گذاشتيم
بي حاصلي نگرکه حضور بهشت را
از بهر يک دو دانه چو آدم گذاشتيم
صائب فضاي چرخ مقام نشاط نيست
بيهوده پا به حلقه ماتم گذاشتيم