شماره ٢٦٣: در محفلي که تيغ زبان بر کشيده ايم

در محفلي که تيغ زبان بر کشيده ايم
در گوش تيغ حلقه جوهر کشيده ايم
گر حنظل سپهر به ساغر فشرده اند
ابرو ترش نساخته بر سر کشيده ايم
در پرده دل است شب و روز عيش ما
دايم چو غنچه سر به ته پر کشيده ايم
شاخ شکوفه ايم، سبيل است سيم ما
چون نوبهار رشته ز گوهر کشيده ايم
از داغ لاله نامه ما دل سيه ترست
چون لاله بس که باده احمر کشيده ايم
هرگز ز پيش چشم چو مژگان نمي رود
خاري که در ره تو ز پا بر کشيده ايم
از نقش بورياي قناعت، که سبز باد!
صائب هميشه صفحه مسطر کشيده ايم