شماره ٢٥٨: ما همچو آفتاب به هر جا رسيده ايم

ما همچو آفتاب به هر جا رسيده ايم
هر کوچه اي که هست به عالم دويده ايم
وحشت کنيم ازان که به خلق است آشنا
ما چون غزال، رام زهر خود رميده ايم
گر خون عرق کنيم چو خورشيد دور نيست
باري که آسمان نکشد ما کشيده ايم
چون ميوه پخته گشت گراني برد ز باغ
ما بار نخل چون ثمر نارسيده ايم
دلهاي مرده را ز دمي زنده کرده ايم
هر جا که همچو صبح قيامت دميده ايم