شماره ٢٥١: ما پرده هاي گوش خود از هوش کرده ايم

ما پرده هاي گوش خود از هوش کرده ايم
پندي که داده اند به ما گوش کرده ايم
در آبگينه خانه بينش نشسته ايم
لب را ز حرف بيهده خاموش کرده ايم
گر حنظل سپهر به ساغر فشرده اند
با جبهه گشاده چو گل نوش کرده ايم
دارد چو تاک اگر رگ خامي شراب ما
تقصير سعي ماست که کم جوش کرده ايم
بر خار خشک اگر نظر ما فتاده است
از يک نگاه، لاله بناگوش کرده ايم
داريم ياد هر که به ما کرده نيکويي
نيکي به هر که کرده فراموش کرده ايم
مگذار دست غير به گردن رسد ترا
ما صبح را ز آه، سيه پوش کرده ايم
ما را اگر چو خامه ببرند سر، رواست
احباب را به نامه فراموش کرده ايم
صائب حرام باد به ما ذوق گفتگو
گر اينچنين سخن ز کسي گوش کرده ايم