شماره ٢٤١: از زلف يار رنگ دگر برگرفته ايم

از زلف يار رنگ دگر برگرفته ايم
موميم اگر چه نکهت عنبر گرفته ايم
پيش کسي دراز نگشته است دست ما
ما چون چنار از آتش خود در گرفته ايم
چون سر بر آوريم ز دريا، که چون صدف
گوهر به آبروي برابر گرفته ايم
با دست رعشه دار چو شبنم درين چمن
دامان آفتاب مکرر گرفته ايم
گر دست ما تهي است ز سيم و زر نثار
از چهره آستان تو در زر گرفته ايم
کيفيت جواني ما را خمار نيست
کز دست پير ميکده ساغر گرفته ايم
ما را به روي گرم چراغ احتياج نيست
کز بال و پرفشاني خود در گرفته ايم
باور که مي کند که درين بحر چون حباب
سر داده ايم و زندگي از سر گرفته ايم؟
در مشت خار ما به حقارت نظر مکن
کز دست برق، تيغ مکرر گرفته ايم
صائب ز نقطه ريزي کلک سخن طراز
روي زمين تمام به گوهر گرفته ايم