شماره ٢٣٨: ما از اميدها همه يکجا گذشته ايم

ما از اميدها همه يکجا گذشته ايم
از آخرت بريده ز دنيا گذشته ايم
سوداگري است خاک به زر ساختن بدل
ما بهر آخرت نه ز دنيا گذشته ايم
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست
کز آرزوي وسوسه فرما گذشته ايم
آسوده از پريدن حرص است چشم ما
از توتيا به کوري اعدا گذشته ايم
هر سايلي به ما نرسد در گذشتگي
ما از گدايي در دلها گذشته ايم
گشته است در ميانه روي عمر ما تمام
ما از پل صراط همين جا گذشته ايم
عزم درست کار پر و بال مي کند
با کشتي شکسته ز دريا گذشته ايم
آزادگان گر از سر دنيا گذشته اند
ما از سر گذشتن دنيا گذشته ايم
از نقش پاي ما سخني چند چون قلم
مانده است يادگار به هر جا گذشته ايم
افتاده است شهپر پرواز ما بلند
در بيضه از نشيمن عنقا گذشته ايم
هر کس که پا نهاد گرفتار مي شود
بر هر زمين که سلسله بر پا گذشته ايم
ما چون حباب منت رهبر نمي کشيم
صدبار چشم بسته ز دريا گذشته ايم
هموار ساخته است به ما شوق راه را
در کوه اگر رسيده، ز صحرا گذشته ايم
صائب ز راز سينه بحريم با خبر
چون موج اگر چه تند ز دريا گذشته ايم