شماره ٢٣٦: خندان به زير تيغ تغافل نشسته ايم

خندان به زير تيغ تغافل نشسته ايم
در خارزار بر ورق گل نشسته ايم
از انفعال،خار بيابان وحشتيم
چون خار اگر چه در قدم گل نشسته ايم
زير سپهر پاي به دامن کشيده ايم
در فصل نوبهار ته پل نشسته ايم
چون نوبهار جلوه ما يک دو هفته است
بر دامن گل و پر بلبل نشسته ايم
چون شبنم گداخته بر روي دست گل
آماده هزار تزلزل نشسته ايم
از شرم ناکسي جگر خويش مي خوريم
بر شاخ گل اگر چه چو بلبل نشسته ايم
از چشم نرم خلق ز بس زخم خورده ايم
بر روي برگ گل به تأمل نشسته ايم
صائب ز فکر زلف پريشان آن نگار
آشفته تر ز طره سنبل نشسته ايم