شماره ٢٢٦: نزديک من ميا که ز خود دور مي شوم

نزديک من ميا که ز خود دور مي شوم
وز بيخودي ز وصل تو مهجور مي شوم
حاجت به باز کردن بند نقاب نيست
چون من کباب ازان رخ مستور مي شوم
آن چشم پر خمار مرا مي برد ز کار
ورنه حريف باده پر زور مي شوم
نزديکتر کند به تو پاس ادب مرا
هر چند بيشتر ز نظر دور مي شوم
از آفتابروي تجلي شدم کباب
پنهان به پرده شب ديجور مي شوم
باليدنم چو ماه به اميد کاهش است
در انتظار سيل تو معمور مي شوم
صورت پذير نيست ز من ناتوانتري
کز ضعف تن در آينه مستور مي شوم
با گمرهي دليل شوم خلق را به راه
کورم ولي عصاکش صدکور مي شوم
کوتاه ديدگان شمرندم ز قانعان
از حرص اگر چه توشه کش مور مي شوم
از ديده هر چه رفت ز دل دور مي شود
من پيش چشم خلق ز دل دور مي شوم
از خويش مي روند چو بيخود شوند خلق
آيم به خويش من چو ز خود دور مي شوم
از ساحل است لنگر من گر چه بيشتر
از يک پياله قلزم پرشور مي شوم
از بس گزيده اند مرا در لباس، خلق
عريان به سير خانه زنبور مي شوم
صائب ز چشم شور کنم زخم خود نهان
آلوده گر به مرهم کافور مي شوم