شماره ٢١٠: از زلف او چگونه دل ناتوان کشم؟

از زلف او چگونه دل ناتوان کشم؟
در دست ديگري است عنانم چسان کشم؟
مرکز شود ز تنگي دل در نظر مرا
خود را اگر به دايره لامکان کشم
دامان برگ گل نه به اندازه من است
خاري به آشيان مگر از گلستان کشم
از رشته سخن، به سخن واشود گره
حرف از زبان او به کدامين زبان کشم؟
از بيم چشم، چون گل رعنا درين چمن
بر روي نوبهار نقاب خزان کشم
چون موج در ميان ز کنارم کشد محيط
هر چند خويش را به کنار از ميان کشم
چون تير کج مرا ز هدف دست کوته است
خميازه اي ز دور مگر چون کمان کشم
گل را به بر چگونه کشم کز حجاب عشق
شرم آيدم که بوي گل از گلستان کشم
صائب ز گل چو قسمت من نيست غير خار
بيهوده ناز خشک چه از گلستان کشم؟