شماره ٢٠١: موي ميان نبود که من همچو مو شدم

موي ميان نبود که من همچو مو شدم
بيرنگ بود حسن که يکرنگ او شدم
آن زلف فتنه ساز که عمرش دراز باد
نو خط تاب بود که من فتنه جو شدم
انگاره بود گوي سبکسير آفتاب
روزي که من ربوده چوگان او شدم
ديروز سر ز بيضه برآورد عندليب
گل در چمن نبود که من بذله گو شدم
شد محو طوق فاخته و طوق من به جاست
يارب چه روز بود گرفتار او شدم
واقف نمي شود به سرم تيغ اگر زنند
چون خط ز بس که محو بناگوش او شدم
گلزار بي حصار، بهشت نظارگي است
ديدم ترا خراب زمي، کامجو شدم
صد آرزو به گرد دلم در طواف بود
از حيرت جمال تو بي آرزو شدم
لبهاي مي چکان ترا در طواف بود
از حيرت جمال تو بي آرزو شدم
لبهاي مي چکان ترا در سر شراب
کردم نظاره تشنه صد آرزو شدم
بيمار داري دل بيمار مشکل است
جاي شگفت نيست اگر تندخو شدم
آن کعبه را که مي طلبيدم به صد نياز
در پيش چشم بود چو بي جستجو شدم
مفتاح قفل کعبه دل مهر خامشي است
صد فتح روي داد چو بي گفتگو شدم
يک گوهر نسفته درين نه صدف نماند
صائب ز بس به بحر تفکر فرو شدم