شماره ١٨٦: تا شد به داغ عشق هم آغوش سينه ام

تا شد به داغ عشق هم آغوش سينه ام
صحراي محشري است سيه پوش سينه ام
درد ترا نکرده فراموش سينه ام
چون خم به زير خاک زند جوش سينه ام
طوفان جلوه تو چو در دل گذر کند
دريا شود ز موجه آغوش سينه ام
از خون نوح آب خورد تيغ موجه اش
آن بحر را که ساخته خس پوش سينه ام
خورشيد ديگر از بن هر موي من دميد
تا شد زداغ عشق قدح نوش سينه ام
آغوش صبح، زخمي اقبال من شده است
تيغ که را کشيده در آغوش سينه ام؟
چون بحر تا دلم صدف گوهر تو شد
هرگز نشد ز جوش تو خاموش سينه ام
آيينه اي است پيش رخ آفتاب حشر
زان خنده هاي صبح بناگوش سينه ام
چندين هزار حلقه منت کشيده است
از درد و داغ عشق تو در گوش سينه ام
گرديده همچو خانه زنبور در بهار
از نيش غمزه تو پر از نوش سينه ام
صحراي حشر داغ سياهي فکنده اي است
تا شد ز داغ عشق سيه پوش سينه ام
عشق از هزار پرده مرا صاف کرده است
جامي شده است پر مي سر جوش سينه ام
از داغهاي تازه که فرش است هر طرف
صحراي محشري است سيه پوش سينه ام
صائب دگر چه کار کند آتش جگر
کز نه فلک گذشت به يک جوش سينه ام