شماره ١٦٨: به اشک درد دل خود نوشته سر داديم

به اشک درد دل خود نوشته سر داديم
خط نجات به مرغان نامه بر داديم
ز عشق جان تهيدست را غني کرديم
ز بوي گل به صبا توشه سفر داديم
خزان سنگدل از مشت خون ما نگذشت
چو گل اگرچه زر سرخ با سپر داديم
ز ما دعا برسانيد ميفروشان را
که ما قرار به خونابه جگر داديم
خمار هستي ما آب تيغ مي شکند
عبث به پير خرابات دردسر داديم
کدام تار به مضراب مطربان تن داد؟
به اين نشاط که ما رگ به نيشتر داديم
همان ز شرم کرم سرفکنده ايم چو بيد
چو نخل در عوض سنگ اگر چه بر داديم
به جان مضايقه با دوستان چگونه کنيم؟
چو گل به دشمن خونخوار خويش سر داديم
تريم چون صدف از ابرو همتش صائب
اگر چه در عوض قطره اش گهر داديم