شماره ١٥٧: کجاست جذبه عشقي که بر کنار روم

کجاست جذبه عشقي که بر کنار روم
به گوشه اي بنشينم به فکر يار روم
مرا ز باد مخالف چو موج پروا نيست
ميان گشاده به درياي بيکنار روم
فضاي چرخ مقام نفس کشيدن نيست
نفس کجاست که بر بام اين حصار روم
مرا که دل خنک از برگريز مي گردد
ز نو بهار چه لازم به زير بار روم
به اختيار درين انجمن نيامده ام
که نقش چون ننشيند به اختيار روم
دعاي جوشن ماهي ز موجه خطرست
چگونه بحر گذارم به جويبار روم
مرا که عشق سگ آستان خود خوانده است
چه لايق است به دنبال هر شکار روم
چو کوه پشت سر سيل ديده ام بسيار
سبک نيم که به يک جرعه چون خمار روم
چو گل ز خرده من روي باغ رنگين است
روا مدار که از کيسه بهار روم
درين رياض من آن شبنم گرانجانم
که در خزان به شکر خواب نوبهار روم
همانقدر رگ خواب مرا مگير اي بخت
که زير سايه آن سرو پايدار روم
خمار من به مي لاله گون نمي شکند
مگر به فکر لب لعل آن نگار روم
ز سنگ ناله برآرد وداع من چون سيل
قيامت است چو من از ديار يار روم
ز من شکست به دشمن نمي رسد صائب
سبک چو نکهت گل بر بساط خار روم