شماره ١٥١: اگر به روي تو بار دگر نظاره کنم

اگر به روي تو بار دگر نظاره کنم
چو صبح زندگي خويش را دوباره کنم
مرا به سوي تو بال و پر دگر گردد
ز اشتياق تو هر جامه اي که پاره کنم
مرا نگاه تو کرده است آنچنان وحشي
که از خيال تو دلهاي شب کناره کنم
به اشک تلخ بشويم ز چشم انجم خواب
به آه گرم رخ ماه پرستاره کنم
مرا که نيست بجا دست و دل، چه افتاده است
گره به کار خود افزون ز استخاره کنم
نماند در نظر از جوش اشک جاي نگاه
مگر ز رخنه دل يار را نظاره کنم
اگر به قطره فتد راه دقت نظرم
تهيه سفر بحر بيکناره کنم
من آن لطيف مزاجم که گربه سايه تاک
فتد گذار مرا، مستي گذاره کنم
درين محيط اگر تخته اي به دست افتد
غلط ز طفل مزاجي به گاهواره کنم
تمام عمر دل خويش مي خورم صائب
که يار را به چه افسون شرابخواره کنم