شماره ١٢٨: منم که فيض شراب از کتاب مي گيرم

منم که فيض شراب از کتاب مي گيرم
به همت از گل کاغذ گلاب مي گيرم
هواي عالم آب است سازگار مرا
دل از پياله و جان از شراب مي گيرم
در آتش است صراحي ز صبح خيزي من
هميشه چشم قدح را به خواب مي گيرم
ز چشم مست بتان چشم مردمي دارم
چه ظالمم که خراج از خراب مي گيرم
نشاط رفته ز عمر گذشته مي خواهم
حساب موج از بحر سراب مي گيرم
به زور بازوي همت چو لعل در دل سنگ
فروغ تربيت از آفتاب مي گيرم
اگر به گوش صدف صائب اين غزل خوانم
هزار دامن در خوشاب مي گيرم