شماره ٩٤: به حرف پوچ مرا عمر شد تباه تمام

به حرف پوچ مرا عمر شد تباه تمام
فغان که خرمن من گشت خرج آه تمام
فريفت طبع شريف مرا جهان خسيس
پريدنم چو نظر شد به برگ کاه تمام
ز من چو ديده قربانيان حساب مجو
که عمر من بسر آمد به يک نگاه تمام
چه نسبت است به مجنون ساده لوح مرا
که شد ز مشق جنونم زمين سياه تمام
اگر چو مشمع خموشم به روز معذورم
که شب شود نفسم خرج مد آه تمام
ز اهل فقر مرا مي رسد کله داري
اگر به ترک تعلق شود کلاه تمام
نمي توان ز نشان پي بي نشان بردن
و گر نه سنگ نشان است سنگ راه تمام
چو سود ازين که چو يوسف عزيز خواهم شد
مرا که عمر به زندان گذشت و چاه تمام
کجاست نيستي جاودان، که بيزارم
از آن حيات که گردد به سال و ماه تمام
لباس پرده عيب است بي کمالان را
که زير ابر نمايد عيار ماه تمام
ز آفتاب چه تقصير، کم عياري ماست
که همچو ماه گهي ناقصيم و گاه تمام
گواه خام چه سازد به دعوي ناقص
ز عذر لنگ شود بيشتر گناه تمام
که مي تواند بر حرف من نهاد انگشت
چنين که نامه خود کرده ام سياه تمام
خوشا کسي که درين انجمن کند صائب
چو شمع زندگي خود به اشک و آه تمام