شماره ٩١: آنقدر عقل نداريم که فرزانه شويم

آنقدر عقل نداريم که فرزانه شويم
آنقدر شور نداريم که ديوانه شويم
چند سرگشته ميان حق و باطل باشيم
تا کي از کعبه برآييم و به بتخانه شويم
سنگ بي منت اطفال به وجد آمده است
خوش بهاري است بياييد که ديوانه شويم
چون به سيلاب بلا بر نتوانيم آمد
چاره اي بهتر ازين نيست که ويرانه شويم
سخت بي حاصل و بسيار پريشان حاليم
چشم موري نشود سير اگر دانه شويم
قسمت روز ازل خانه ما مي داند
چه ضرورست که ما بر در هر خانه شويم
ما که در سينه چراغي چو دل خود داريم
چه ضرورست غبار دل پروانه شويم
سير گل باعث آزادي طفلان شده است
صرفه وقت درين است که ديوانه شويم
رفت بر باد فنا عمر گرامي صائب
بيش ازين در شکن زلف چرا شانه شويم