شماره ٨٧: نوبهارست بيا روي به ميخانه کنيم

نوبهارست بيا روي به ميخانه کنيم
مغز را از مي گلرنگ پريخانه کنيم
بوسه را گرد لب جام به دور اندازيم
جگر سوخته خال لب پيمانه کنيم
شيوه خانه بدوشي به سبو بگذاريم
پاي محکم چو خم باده به ميخانه کنيم
قصر گردون پي آسايش ما ساخته اند
چند در زير زمين مور صفت خانه کنيم
خانه پست نفس را به گلو مي شکند
به چه دل زير فلک نعره مستانه کنيم
ادب شمع به بال و پر ما مقراض است
ما نه آنيم که انديشه ز پروانه کنيم
بحر ته جرعه بر خاک ره افشانده ماست
ما به اين ظرف چه با شيشه و پيمانه کنيم
تاک در معذرت مستي ما مي گريد
چه ضرورست که ما گريه مستانه کنيم
صائب آن دست که پيمانه گران بود بر او
ما چسان مزرعه سبحه صد دانه کنيم