شماره ٧٢: خط به اوراق جهان، ديده و ناديده زديم

خط به اوراق جهان، ديده و ناديده زديم
پشت دستي به گل چيده و ناچيده زديم
هر دم از ماتم برگي نتوان آه کشيد
چار تکبير بر اين نخل خزان ديده زديم
حاصل ما ز عزيزان سفر کرده خويش
مشت آبي است که بر آينه ديده زديم
هدف ناوک دلدوز مکافات شديم
بر سر خاري اگر پاي نفهميده زديم
قدم از چشم نمودند سبک رفتاران
ما درين باديه تن چون ره خوابيده زديم
خار سيلاب پريشان نظري خواهد شد
بخيه اي کز مژه بر ديده ناديده زديم
برشکست خزف اکنون دل ما مي لرزد
گر چه بر سنگ دوصد گوهر سنجيده زديم
شد گرانخواب تر از کوشش ما صائب بخت
لگدي چند بر اين سبزه خوابيده زديم