شماره ٧٠: صفحه دل، سيه از مشق تمنا کرديم

صفحه دل، سيه از مشق تمنا کرديم
کعبه را بتکده زين خط چليپا کرديم
از سيه کاري انفاس، دل روشن را
آخرالامر سيه خانه سودا کرديم
رشته، گوهر سنجيده، عبرتها بود
نگهي چند که ما صرف تماشا کرديم
نفسي چند که در غم گذاردن ستم است
همچو گل صرف شکر خنده بيجا کرديم
به زر قلب ز کف دامن يوسف داديم
دل ما خوش که درين قافله سودا کرديم
عمر در بيهده گردي گذرانديم چو موج
از گهر صلح به خار و خس دريا کرديم
سيلي مرگي به عقبي نکند ما را روي
اين چنين کز ته دل روي به دنيا کرديم
چه خيال است توانيم کمر بستن باز
ما که در رهگذر سيل کمر وا کرديم
هيچ زنگار به آيينه روشن نکند
آنچه ما با دل و با ديده بينا کرديم
نظري را که گشاد دو جهان بود ازو
شانه زلف گرهگير تماشا کرديم
گر چه ز افسرده دلانيم به ظاهر صائب
عالمي را به دم گرم خود احيا کرديم