شماره ٦٧: گر چه با کوه گرانسنگ گناه آمده ايم

گر چه با کوه گرانسنگ گناه آمده ايم
ليک چون سنگ نشان بر سر راه آمده ايم
بر سيه کاري ما هر سر مويي است گواه
گر چه خاموش ز اقرار گناه آمده ايم
نيستم از کرم بحر چو عنبر نوميد
گر چه از خامي دل نامه سياه آمده ايم
پرده بردار ز رخسار خود اي صبح اميد
که سيه نامه چو شبهاي گناه آمديم
رايت فتح ز انگشت شهادت داريم
گر چه در گرد نهان همچو سپاه آمده ايم
شب ظلماني ما نامه سيه چون ماند
که به جولانگه آن روي چو ماه آمده ايم
سبز کن بار دگر مزرع بي حاصل ما
گر چه مستوجب آتش چو گياه آمده ايم
هست اميد که نوميد ز غفران نشويم
ما که با هديه مقبول گناه آمده ايم
جان ما را به نگهباني عصمت درياب
که ز کوته نظري بر لب چاه آمده ايم
رحم کن بر نفس سوخته ما يارب
که درين راه، عنان ريز چو آه آمده ايم
نيست ممکن که شود خدمت ما پا به رکاب
با قد خم شده آخر همه راه آمده ايم
خوشه اي چون مه نو قسمت ما خواهد شد
در تمامي به سر خرمن ماه آمده ايم
پاک کن از خودي آيينه خودبيني ما
که به درگاه تو از خود به پناه آمده ايم
اين که در جامه زهديم نه از دينداري است
که پي راهزني بر سر راه آمده ايم
نيست انصاف نظر بسته گذاشتن از ما
به اميدي به سر راه نگاه آمده ايم
صائب اين آن غزل حافظ والا گهرست
که درين بحر کرم غرق گناه آمده ايم