شماره ٦٢: برگ عيش خود از آن تازه چمن مي خواهم

برگ عيش خود از آن تازه چمن مي خواهم
يک گل بوسه از آن کنج دهن مي خواهم
طفل گستاخم و کامم به شکر خو کرده است
بوسه مي خواهم و از کنج دهن مي خواهم!
خون من لاله و گل نيست که پامال شود
خونبهاي خود از آن عهد شکن مي خواهم
کربلا گشت زمين يمن از پرتو او
از عقيق لب او خون يمن مي خواهم
نيستم از سخن ساده چو طوطي محفوظ
پيچ و تابي به سر زلف سخن مي خواهم
روز و شب در طلب سينه صافم صائب
طوطيم، آينه اي بهر سخن مي خواهم