شماره ٤٨: چه شکايت ز تو اي خانه برانداز کنم

چه شکايت ز تو اي خانه برانداز کنم
هر چند انجام ندارد ز چه آغاز کنم؟
در نهانخانه غيب است کليد دل من
اين نه چشم است که برهم نهم و باز کنم
دام مرغان گرفتار بود ناله من
آه از آن روز که دام تو پرواز کنم
التفات تو مرا بر سر ناز آورده است
گر کنم ناز به عالم، به تو چون ناز کنم؟
خضر در باديه شوق ز همراهي من
آنقدر دور نمانده است که آواز کنم
پرده طاقش از شيشه تنکتر گردد
سنگ را گر صدف گوهر اين راز کنم
صورت حال من آن روز شود بر تو عيان
که دل سنگ ترا آينه پرداز کنم
مي کند چرخ ستمگر به شکر خنده حساب
لب مخمور به خميازه اگر باز کنم
صائب از عشق جوانمرد گدايي دارم
آنقدر صبر که خون در جگر ناز کنم