شماره ٣٥: تا به کي افتم و تا چند بپا برخيزم؟

تا به کي افتم و تا چند بپا برخيزم؟
من که افتادني ام چند زجا برخيزم؟
من که تا خاستم از خاک، به خون افتادم
در قيامت دگر از خاک چرا برخيزم؟
چون لب خشک صدف تشنه آب گهرم
نه حبابم که پي کسب هوا برخيزم
من که از پستي طالع به زمين بستم نقش
نيست اميد که در روز جزا برخيزم
نه سرو برگ غريبي، نه سرانجام وطن
به چه طاقت بنشينم، به چه پا خيزم؟
چاره غفلت من صور قيامت نکند
اين نه خوابي است که از وي به صدا برخيزم
خاک بادا به سر همت مردانه من
اگر از خاک به اقبال هما برخيزم
قدمي بر سر خاکم بر زيارت بگذار
تا ز خواب عدم آغوش گشا برخيزم
من که گم کرده خود يافتم اينجا صائب
ديگر از کوي خرابات چرا برخيزم؟