شماره ٣٠: جگري سوخته چون لاله ايمن دارم

جگري سوخته چون لاله ايمن دارم
چون نسوزم، که سر داغ به دامن دارم
غوطه در زنگ زد از سير چمن آينه ام
چشم اميد به خاکستر گلخن دارم
من که هر آبله ام مرکز سرگرداني است
به که چون غنچه گل، پاي به دامن دارم
تشنه چشمه خورشيد بود شبنم من
چشم ازين خانه دربسته به روزن دارم
لاغري صيد زبون از زره داودي است
چشم بد دور ازين جامه که برتن دارم
صائب از شعله آواز که چشمش مرساد
منت گرمي هنگامه به گلشن دارم