شماره ٢٦: قطره بي سرو پايم دل دريا دارم

قطره بي سرو پايم دل دريا دارم
ذره خاکم و پيشاني صحرا دارم
نيست از سيل گرانسنگ حوادث خطرم
خانه در کوچه گمنامي عنقا دارم
همچو شبنم چه به مجموعه گل دل بندم؟
من که در ديده خورشيد فلک جا دارم
جگر سنگ به نوميدي من مي سوزد
شيشه آبله ام، راه به خارا دارم
من تنک حوصله و دختر رزشيشه دل است
چه عجب گر هوس توبه ز صهبا دارم؟
به يک آغوش چه گل چينم از آن نخل اميد؟
همچو گل يک بغل آغوش تمنا دارم
موم از چرب زباني نکند صيد مرا
شعله ام شعله، سرعالم بالا دارم
گريه تاب نشست از رخ من گرد خمار
چشم بر خوشه انگور ثريا دارم
نقش اميد محال است که صورت بندد
چند آيينه بر صورت عنقا دارم؟
روزگاري است ز چشم گهرافشان صائب
همچو گرداب وطن در دل دريا دارم