شماره ١٨: قطع اميد ز هجران و وصالش کردم

قطع اميد ز هجران و وصالش کردم
سير چشمانه قناعت به خيالش کردم
پشت دستم هدف زخم ندامت شده است
که چرا دست در آغوش خيالش کردم
مرغ تصوير در آرامگهم گر جنبيد
نامه شوق ترا شهپر بالش کردم
سرو اگر کرد به شمشاد تو بي اندامي
به يک آه چمن افروز خلالش کردم
در شب تار پي دزد دويدن جهل است
دل اگر برد ز من زلف، حلالش کردم
سرو اگر بر سر من سايه رحمت افکند
من هم از نسبت قد تو نهالش کردم
قفل تبخال زدم بر دهن خود صائب
قطع اميد ز خضر و ز زلالش کردم