في الفطره

اي لواي اجتهاد افراشته
روزه هر روز، عادت ساخته
اهل وحدت را به شقوت کرده حکم
بسته شان در ربقه صم و بکم
هان، مشو مغرور بر افعال خود
هان مشو مسرور بر احوال خود
اين عبادتهاي تو مقبول نيست
تا نداني عاقبت، کار تو چيست
اي بسا نعلي که وارون بسته شد
شيشه امن نفوس اشکسته شد
گبر چندين ساله اي در حين نزع
کرد بر حقيقت اسلام، قطع
عابدي با شد و مد و کش و فش
بهر ترسا بچه اي شد، باده کش
کار با انجام کار است و سرشت
ختم کاشف، از سرشت خوب و زشت
اي بسا بدطينت و نيکوخصال
اي بسا خوش طينت و ناخوش فعال
طينت بد، آنکه در علم ازل
رفته از وي ختم بر کفر و دغل