مستزاد

هرگز نرسيده ام من سوخته جان،
روزي به اميد
وز بخت سيه نديده ام، هيچ زمان،
يک روز سفيد
قاصد چو نويد وصل با من مي گفت،
آهسته بگفت
در حيرتم از بخت بد خود که چه سان؟
اين حرف شنيد