در مدح خواجه مردانشاه

در همه ملک نديد از مه مردان شاه
آنچه ديد از هنر و ذات و خرد مردانشاه
آنکه گر تقويتي بايد ابر از سيرش
ز نمي در وي از خاره دمد مهر گياه
وآنکه گر تربيتي بايد بحر از نکتش
در منظوم شود در دل او قطره مياه
از پي آنکه چو در شرق بود مطلع او
مطلع مهر ز شرق آيد و افزايش ماه
آنکه از مکرمت و جود همي نام نياز
خامه او کند از تخته تقدير تباه
خانه اي کو به يکي لحظه کمربند کند
عالمي را چو نهد بر سر او تيغ کلاه
گر نبودي به گه رنگ چنو کاه از ننگ
تا جهان بودي بيجاده بنربودي کاه
ديده خصم کند پايه جاه تو سپيد
مهره مهر کند نامه کين تو سياه
اي چو خورشيد مهان را به سخاي تو اميد
وي چو ناهيد طرب را به بقاي تو پناه
آه در حنجر او خنجر گردد که کند
از سر دشمني از بيم تو و کين تو آه
باشد ايمن ز خدنگ اجل و تيغ نياز
هر که را تربيت بخشش تو داشت نگاه
چون همي مدح تو افواه گذارند به نطق
بسته شد مصلحت جان و تن اندر افواه
نتواند که کند با تو کسي پاي دراز
تا نباشد ز بدي همچو تو دستش کوتاه
اندر آن حال که در صدر تو سرهنگ عميد
مر ترا از هنر و طبع رهي کرد آگاه
هم در آن حال همي کرد به درياي ضمير
خاطر من ز پي حرص مديح تو شناه
طبع آراست همي از پي مدحت چو بهشت
زان که هر لحظه همي فضل تو آورد سپاه
لاجرم کرد عروسي ز مديحت جلوه
که به از حور بهشتست گه فر و براه
هر کجا و اصل و مشاطه چو سرهنگ بود
ار بهشت آيد ناچار عروس چو تو شاه
آن چو اخلاق نبي مر همه را نيکو گوي
و آن چو آيات نبي مر همه را نيکو خواه
سعي صد چرخ چو يک نکته او نيست به فعل
حسب اين حال برين قول رهي نيست روا
زان چو افگند کسي را فلک از عجز همي
نتواند ز يکي حادثه آورد به راه
او چو من بي هنري را به چنان صدر رفيع
به يکي نکته رسانيد بدين رتبت و جاه
گر همي پاي نهم پيش تو آنجا که نهند
شهرياران ز پي جاه بر آن جاي جباه
اينت بي حد کرم و لطف و بزرگي و شرف
در يکي شخص مرکب شده سبحان الاه
که برافزون شدم از يک سخنش در يک روز
همچو پنجي که دوم مرتبه گردد پنجاه
اي به صحراي سخاي تو شب و روز چو من
زده اميد همه از در آن لشگرگاه
تا بدين وقت ز هر نوع شنيدي اشعار
شعر نيکو شنو اکنون که فراز آمدگاه
برگها زرد شد اکنون ز کف سبز خطي
تا سپيدي نبود زان گهر لعل بخواه
تا گه حمله قوي نبود روباه چو شير
تا گه حيله فزون نبود شير از روباه
گهر تاج ترا اوج فلک بادا کان
صورت قدر ترا عرش ملک بادا گاه
ياور بخت تو باد از پي تو دور فلک
حافظ جان تو باد از پي ما فضل الاه