در مدح دولتشاه غزنوي و بهرامشاه

مهر بنده آن رخ چون ماه باد
جان فداي آن لب دلخواه باد
فرق او همچون خط او سبز باد
بخت او چون عمر او برناه باد
روي آن کز خاصيت دارد خبر
چون دو بيجادش ببند کاه باد
مدت حسن و بقاي ماه من
با مدد چون عمر سال و ماه باد
از براي پاس باس غيرتش
ساکن حبس خموشي آه باد
چون بهشت و دوزخست آن زلف و رخ
ساحت پاداش و باد افراه باد
اشک آن کز وي نينديشد بجو
همچو راه کهکشانش راه باد
آن چنان چون شاه خوبان آن مهست
شاه دولتشاه دولتشاه باد
بهر خدمت چرخ بر درگاه او
صد کمر بربسته چون خرگاه باد
در حريم حرمت آگينش چو عرش
دختر فغفور و قيصر داه باد
پيش نوک تير درزي حرفتش
حصن دشمن خيمه جولاه باد
ريزه هاي زر و سيم قلب چرخ
در سرا ضرب کفش درگاه باد
چون کند سلطان علوي آرزو
آفتابش تاج و چرخش گاه باد
آفتابست او وليکن گاه نور
سايبانش سايه الاه باد
شاه بهرام آنشهي کاندر جهان
تا جهان را شاه بايد شاه باد
عرش و فرش دشمنان جاه او
همچو بيژن زير سنگ چاه باد
پيش گرز گاو سارش روز صيد
شير گردون کمتر از روباه باد
بي شه اسب و پيل و فرزين هيچ نيست
شاه ما را به بقاي شاه باد
سوي جانش سهم غيب تيز تاز
چون خرد منهي و کارآگاه باد
پس چو نزدش هر چه جز الاه لاست
سايگاهش حفظ «الا الاه » باد
جز سنايي در وفا و بندگيش
تا ابد چرخ دو تا يکتاه باد