شماره ٤٣٠: عاشق نشوي اگر تواني

عاشق نشوي اگر تواني
تا در غم عاشقي نماني
اين عشق به اختيار نبود
دانم که همين قدر بداني
هرگز نبري تو نام عاشق
تا دفتر عشق برنخواني
آب رخ عاشقان نريزي
تا آب ز چشم خود نراني
معشوقه وفاي کس نجويد
هر چند ز ديده خون چکاني
اينست رضاي او که اکنون
بر روي زمين يکي نماني
بسيار جفا کشيدي آخر
او را به مراد او رساني
اينست نصيحت سنايي
عاشق نشوي اگر تواني
اينست سخن که گفته آمد
گر نيست درست برمخواني