شماره ٤٢٢: اي پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمي

اي پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمي
گاه عشرت پيش تو بر دست ساغر دارمي
ورنه همچون حلقه در داردي عشقت مرا
بر اميدت هر زماني گوش بر در دارمي
نيستي پشتم چو چنبر در غم هجران تو
گر شبي در گردن تو دست چنبر دارمي
ورنه بر جان و دل من مهربانستي دلت
من ز دست تو به يزدان دستها بردارمي
گر همه شب دارمي در کف مي و در بر ترا
ماه در کف دارمي خورشيد در بر دارمي
زر ندارم با تو کارم زان قبل ناساخته ست
کاشکي زر دارمي تا کار چون زر دارمي
در خرابات قلندر گر ترا ماواستي
من نشيمن در خرابات قلندر دارمي