شماره ٤١٠: روي چو ماه داري زلف سياه داري

روي چو ماه داري زلف سياه داري
بر سرو ماه داري بر سر کلاه داري
خال تو بوسه خواهد ليکن هم از لب تو
هم بوسه جاي داري هم بوسه خواه داري
زلف تو بر دل من بندي نهاد محکم
گفتم که بند دارم گفتا گناه داري
يکره بپرس جانا زان زلف مشکبويت
تا بر گل مورد چون خوابگاه داري
دل جايگاه دارد اندر ميان آتش
تو در ميان آن دل چون جايگاه داري
مست ثناي عشقست در مجلست سنايي
گر هيچ عقل داري او را نگاه داري