شماره ٣٩٤: بتا پاي اين ره نداري چه پويي

بتا پاي اين ره نداري چه پويي
دلا جان آن بت نداني چه گويي
ازين رهروان مخالف چه چاره
که بر لافگاه سر چار سويي
اگر عاشقي کفر و ايمان يکي دان
که در عقل رعناست اين تندخويي
تو جاني و انگاشتي که شخصي
تو آبي و پنداشتستي سبويي
همه چيز را تا نجويي نيابي
جز اين دوست را تا نيابي نجويي
يقين دان که تو او نباشي وليکن
چو تو در ميانه نباشي تو اويي