شماره ٣٩١: اي پيشه تو جفانمايي

اي پيشه تو جفانمايي
در بند چه چيزي و کجايي
باري يک شب خيال بفرست
گر ز آنکه تو خود همي نيايي
در باختن قمار با دوست
دست اولين مکن دغايي
بيگانگي اي نگار بگذار
چون با تو فتادم آشنايي
دانم که تو نه حريفي و من
آخر نه که از برم جدايي
تاريکي هجر چند بينم
ناديده به وصل روشنايي
اي حسن خوش تو کرده کاسد
بازار رواي پارسايي
وي روي کش تو کرده فاسد
انديشه مردم ريايي
بي جان بادا هرآنکه گويد
دلداري را تو ناسزايي
زين بيش مکن جفا و بيداد
بر عاشق خويشتن: سنايي