شماره ٣٧٩: دي ناگه از نگارم اندر رسيد نامه

دي ناگه از نگارم اندر رسيد نامه
قالت: راي فوادي من هجرک القيامه
گفتم که: عشق و دل را باشد علامتي هم
قالت: دموع عيني لم تکف بالعلامه
گفتا که: مي چه سازي گفتم که مر سفر را
قالت: فمر صحيحا بالخير و السلامه
گفتم: وفا نداري گفتا که: آزمودي
من جرب المجرب حلت به الندامه
گفتم: وداع نايي واندر برم نگيري
قالت: تريد وصلي سرا و لا کرامه
گفتا: بگير زلفم گفتم: ملامت آيد
قالت: الست تدري العشق و الملامه