شماره ٣٧٤: اي من مه نو به روي تو ديده

اي من مه نو به روي تو ديده
واندر تو ماه نو بخنديده
تو نيز ز بيم خصم اندر من
از دور نگاه کرده دزديده
بنموده فلک مه نو و خود را
در زير سياه ابر پوشيده
تو نيز مه چهارده بنماي
بردار ز روي زلف ژوليده
کي باشد کي که در تو آويزم
چون در زر و سيم مرد ناديده
تو روي مرا به ناخنان خسته
من دو لب تو به بوسه خاييده
اي تو چو پري و من ز عشق تو
خود را لقبي نهاده شوريده