شماره ٣٧١: برديم باز از مسلماني زهي کافر بچه

برديم باز از مسلماني زهي کافر بچه
کرديم بندي و زنداني زهي کافر بچه
در ميان کم زنان اندر صف ارباب عشق
هر زمان باز بنشاني زهي کافر بچه
کشتن و خون ريختن در کافري
نيست هرگز بي پشيماني زهي کافر بچه
نيست بر درگاه سلطان هيچکس را دين درست
تا تو بر درگاه سلطاني زهي کافر بچه
يوسف مصري تويي کز عشق تو گرد جهان
هست صد يعقوب کنعاني زهي کافر بچه
در مسلماني مگر از کافري باز آمدي
تا براندازي مسلماني زهي کافر بچه
با رخ چون چشمه خورشيد و زلف چون صليب
تازه کردي کيش نصراني زهي کافر بچه
هر زماني با سنايي در خرابات اي پسر
صد لباسات عجب داني زهي کافر بچه