شماره ٣٥٩: اي کعبه من در سراي تو

اي کعبه من در سراي تو
جان و تن و دل مرا براي تو
بوسم همه روز خاکپايت را
محراب منست خاکپاي تو
چشم من و روي دلفريب تو
دست من و زلف دلرباي تو
مشک ست هزار نافه بت رويا
در حلقه زلف مشکساي تو
دل هست سزاي خدمت عشقت
هر چند که من نيم سزاي تو
بيگانه شدستم از همه عالم
تا هست دل من آشناي تو
چندانکه جفا کني روا دارم
بر ديده و دل کشم جفاي تو
در عشق تو از جفا نپرهيزد
آن دل که شدست مبتلاي تو
اي جان جهان مکن به جاي من
آن بد که نکرده ام به جاي تو