شماره ٣٥٦: عاشقم بر لعل شکرخاي تو

عاشقم بر لعل شکرخاي تو
فتنه ام بر قامت رعناي تو
ماه بر راه اوفتاد از روي تو
سرو شرمنده شد از بالاي تو
پوست در تن خشک دارم همچو چنگ
از هواي چنگ روح افزاي تو
جان من شد مسکن رنج و بلا
تا دل مسکين من شد جاي تو
مرده را زنده کني ز آواي خويش
پس دم عيسي شدست آواي تو
باز بنما روي خود ايماهروي
گر پي وصلت بود سوداي تو
تو دهي بوسه همي بر چنگ خويش
من دهم بوسه همي بر پاي تو
گر سنايي گه گهي توبه کند
توبه او بشکند لبهاي تو