شماره ٣٥٥: تا کي از عشوه و بهانه تو

تا کي از عشوه و بهانه تو
چند ازين لابه و فسانه تو
شور و آشوب در جهان افگند
غمزه چشم جاودانه تو
هيچ آشوب نيست در عالم
اين چه فتنه ست در زمانه تو
کعبه عاشقان سوخته دل
هست امروز آستانه تو
عاشقانت همي طواف کنند
گرد کوي و سراي و خانه تو
اي همايون هماي کبک خرام
دل عشاق آشيانه تو
عاشقانت همي به جان بخرند
انده عشق جاودانه تو