شماره ٣٤٧: اي شکسته رونق بازار جان بازار تو

اي شکسته رونق بازار جان بازار تو
عالمي دلسوخته از خامي گفتار تو
توشه هر روزي مرا از گوشه انده نهد
گوشه شبپوش تو بر طره طرار تو
خوبي خوبان عالم گر بسنجي بي غلط
صد يکي زان هيچ پيش کفه معيار تو
عشق تو مرغي ست کو را اين خطابست از خرد
اي دو عالم گشته عاجز در سر منقار تو
حلقه بودن شرط باشد بر در هستي خود
هر که در ديوار دارد روي از آزار تو
نيست منزل صبر را يک لحظه پيش من چنانک
نيست قيمت شرم را يک ذره در بازار تو
زين گذشتست اي صنم در عشقبازي کار من
زان گذشتست اي پسر در شوخ چشمي کار تو
ترس من در عذر تو افزون بود از جنگ از آنک
نفي استغفار باشد عين استغفار تو
ايمني از چشم بد زان کز صفا بينندگان
جز که شکل خود نمي بينند در رخسار تو
فارغي از بند پرده چون همي داني که نيست
هيچ پرده پيش ديدار تو چون ديدار تو