شماره ٣٤٥: گر نشد عاشق دو زلف يار بر رخسار او

گر نشد عاشق دو زلف يار بر رخسار او
چون ز ما پنهان کند هر ساعتي ديدار او
يک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم
اين چه آفت رفت يارب بر من از ديدار او
غمزه غماز او چون مي ربايد جان و دل
گر نشد جادو به رخ آن طره طرار او
گر نيابم وصل رويش باشد از وي اينقدر
عمر يارب مي گذارم در غم تيمار او