شماره ٣٤٣: اي لعبت مشکين کله بگشاي گوي از آن کله

اي لعبت مشکين کله بگشاي گوي از آن کله
مي خور ز جام و بلبله با ما خور و با ما نشين
مشک از هلال انگيختي وز لاله عنبر بيختي
وز مه فرود آويختي کرده به چنگ اندر عجين
از هيچ مادر يا پدر چون تو نزايد يک پسر
خورشيدي اي جان يا قمر گر دل ببردي شو ببين
اي ماهرو نيکو سير اي روي چو شمس و قمر
من بر تو نگزينم دگر گر تو گزيني شو گزين
کس را چو تو گل سور ني در خلد چون تو حور ني
در پرده زنبور ني چون دو لب تو انگبين