شماره ٣٤٢: اسب را باز کشيدي در زين

اسب را باز کشيدي در زين
راه را کردي بر خانه گزين
راه بيداري آوردي پيش
دل من کردي گمراه و حزين
بدل و شق بپوشيدي درع
بدل جام گرفتي زوبين
دست بردي به سوي تير و کمان
روي دادي به سوي حرب و کمين
نه برانديشي از کرب زمان
نه ببخشايي بر خلق زمين
تا نبينم رخ چون ماه ترا
بارم از ديده به رخ بر پروين
چون بخسبم ز فراق تو مرا
غم بود بستر و حيرت بالين