شماره ٢٨٧: گرچه از جمع بي نيازانيم

گرچه از جمع بي نيازانيم
عاشق عشق و عشقبازانيم
منصف منصف خراباتيم
کعبه کعبتين بازانيم
گاه سوزان در آتش عشقيم
گاه از سوز رود سازانيم
همچو مرغ از قفس شکسته شديم
همچو شمع از هوس گدازانيم
گر چه کبکيم در ممالک خويش
مانده در جستجوي بازانيم
مرغزار وصال يافته ايم
چون سنايي درو گرازانيم
زاهدا خيز و در نماز آويز
زان که ما خاک بي نيازانيم
گر تو از طوع و طاعه مي نازي
ما هميشه ز شوق نازانيم