شماره ٢٨٢: آمد گه آنکه ساغر آريم

آمد گه آنکه ساغر آريم
آواز چو عاشقان برآريم
بر پشت چمن سمن برآمد
ما روي بر آن سمنبر آريم
در باغ چو بنگريم رويش
جانها به نثار بتگر آريم
اندر ره عاشقي ز باده
گر از سر لاف خود برآريم
با همت خود به عون دردي
از عالم عشق پر برآريم
يک مر صلاح را مگر ما
در ره روش قلندر آريم
چون مرکب عاشقي به معني
اندر صف کم زنان در آريم
گر جان و جهان و دين ببازيم
سرپوش زمانه در سر آريم
در خاک بسيط چون سنايي
نعت فلک مدور آريم