شماره ٢٨١: نه سيم نه دل نه يار داريم

نه سيم نه دل نه يار داريم
پس ما به جهان چه کار داريم
غفلت زدگان پر غروريم
خجلت زدگان روزگاريم
اي دل تو ز سيم و زر چگويي
ما جمله ز بهر يار داريم
از دست بداده دسته گل
در پاي هزار خار داريم
هل تا نفسي به هم برآريم
چون عمر عزيز خوار داريم
اندر بنه صد شتر بديديم
اکنون غم يک مهار داريم